ماهیت تحولات اخیر خاورمیانه / انقلاب اسلامی ایران ؛ الگوی خیزش های جدید / بیداری اسلامی و چالش ها
دکتر محمد باقر قالیباف
مرد عمل و اندیشه

چنان که چشم عموم جهانیان روزانه در حال پیگیری اخبار شگفت آور این تحولات است، تلاش محققان و پژوهشگران حوزه های مختلف آن است تا به این سوال اساسی پاسخ دهند که: زمینه ها و انگیزه های بنیادین چنین خیزش و تحولی در کشورهای اسلامی منطقه ژئوپلیتیکی خاورمیانه و شمال آفریقا چیست؟ بی تردید پرسش دیگر محققان مبتنی بر آن است که آینده این تحول بزرگ به کدام سو می رود و ما باید در انتظار چه سامان تازه ای در خاورمیانه باشیم؟

 

طبعا پاسخ به این دو سوال راهبردی از یک سو تابعی از جهت گیری تحلیلی و از سوی دیگر تعلقات عقیدتی و جهان بینی هر فرد و جریان است. در این بین و در میانه تفسیرها و تعبیرهای متفاوت و متعارض طبعا تحلیل هایی از آزمون سربلند بیرون خواهند آمد که بتوانند تبیین بهتری از واقعیت رخ داده و نتایج محتمل تحولات ارائه دهند. من در این نشست علمی خواهم کوشید تا با مدد گرفتن از ظرفیت های دانش ژئوپلتیک و نیز رویکرد تاریخی، به سوالات فوق پاسخ ارایه دهم. البته امروز تمرکز من بیشتر پاسخ به سوال اول یعنی تبیین چرایی رخداد سلسله حوادث خاورمیانه در یکسال اخیر خواهد بود و پرداختن جدی به سوال دوم را به فرصتی دیگر واگذار خواهم کرد هر چند رویکرد خود در این زمینه را نیز به صورت مقدماتی مطرح خواهم کرد.

 

ما کوشیده ایم با قرار دادن تطور تاریخی خاورمیانه پس از جنگ دوم جهانی در متن تحولات ژئوپلتیک جهانی، این ایده را بسط دهیم که انگیزه و بسترهای تحولات امروزین خاورمیانه معاصر در ناکامی ها، شکست ها و تلاش های ۶ دهه اخیر ملت های منطقه نهفته است. همچنین ایدئولوژی و محرک بنیانی رویدادها را باید در متن رقابت الگوهای موجود برای ساماندهی ژئوپلتیکی کشورهای منطقه جستجو کرد. با این مبنا دیدگاه ما این است که محرک و بنیان اصلی جنبش های کنونی خاورمیانه در نوعی بیداری سیاسی و اجتماعی نهفته است که اسلام و اسلام گرایی هویت و مبنای آن است.

 

بر این اساس حرکت بر مبنای اسلام کلیتی است که در درون آن اعتراض به وضع موجود با شناسایی دو عنصر داخلی و خارجی که هر یک دامنه وسیعی را شامل می شوند می باشد. در عرصه داخلی این کشورها اعتراض به استبداد، اقتدار گرایی رژیم های ملی گرا و سکولار، ناکارآمدی دولت ها در حل مسائل اقتصادی و اجتماعی و در عرصه خارجی نیز نفی فرهنگ غربی و هویت رژیم جعلی اسرائیل به عنوان دست نشانده غرب در منطقه که با رویکرد دائما تهاجمی خود علیه ملت های مسلمان سبب بی ثباتی ژئوپلیتیکی در منطقه شده است، نمادهای مخالفت خیزش های مردمی را تشکیل داده است. نگرش ما از منظر تبیین ژئوپلیتیکی حوادث در شمال افریقا و خاورمیانه به نفع این استدالال است که اسلام هویت پایه ای و عنصر اصلی محرک نیروهای اجتماعی است. کلیتی که سایر خواسته ها در متن آن معنا می یابند و با گذر زمان ورود نیروهای اجتماعی و سیاسی به عرصه نظام سازی، این هویت پایه ای بروز و ظهور عینی تر خواهد یافت، هرچند که این مسیر دشواری ها و چالش های بسیاری دارد.

نقطه شروع مبحث ما، بازگشت به تاریخ خاورمیانه و تلاش برای فهم روند تکوین بسترهای این تحول و قرار گرفتن اسلام در متن آن است. بنا بر اهداف ما تاریخ خاورمیانه از جنگ دوم جهانی تا به امروز را می توان بر مبنای سه گسست تاریخی به سه دوره کلی تقسیم کرد:

۱- از پایان جنگ دوم جهانی و شکل گیری نظام دو قطبی تا فرو پاشی شوروی (۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱)

۲- از فرو پاشی شوروی و طرح ایده " نظم نوین جهانی" آمریکا تا رویداد ۱۱ سبتامبر ( ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۱)

۳- از رویداد ۱۱ سبتامبر و طرح ایده خاورمیانه بزرگ تا خیزش های فعلی خاورمیانه(۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱)

الف) شکل گیری جهان دو قطبی و سه الگوی ساماندهی نظم سیاسی منطقه

ویژگی عمده وضعیت دو قطبی، رقابت مستقیم و یا غیر مستقیم دو ابرقدرت در مناطق مختلف با هدف بسط و حفظ نفوذ بوده است. در این بین خاورمیانه به واسطه جایگاه حساس خود در ژئوپلتیک جهانی به عرصه ای برای رقابت بین دو قطب بدل شد. بعد مهمی از این رقابت طرح دو الگوی لیبرال سرمایه داری غرب و الگوی سوسیالیستی اتحاد شوروی به عنوان الگوی مطلوب برای دولت های منطقه بود که توسط گروه های سوسیالیستی و گروه های لیبرال غرب گرا در منطقه پیگیری می شد.

در این میان شکل گیری رژیم صهیونیستی در قلب جهان اسلام تاثیری مشخص بر تحولات منطقه و نبرد الگوهای نظری رقیب برای ایجاد نظم سیاسی بر جای گذاشت. به دنبال آن پان عربیسم و وحدت اعراب به عنوان ایده ای مهم و دوران ساز در جهان عرب شکل گرفت. پان عربیسم رویکردی سکولار و دارای جهت گیری مثبت به الگوی سوسیالیستی شوروی بود. پان عربیست ها در سال های ما بین ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۰ موفق شدند تا با ادعای تحقق " آرمان های ملت عرب" یعنی مبارزه با اسرائیل، مبارزه با استعمار و سلطه گری غرب، کنار زدن رژیم های پادشاهی اقتدارگرا، تحقق آزادی های اجتماعی و سیاسی، حل معضل توسعه نیافتگی و تحقق رشد و توسعه اقتصادی در چند کشور به قدرت سیاسی دست یابند. در مقابل کشورهای رادیکال عرب که متحد اتحاد شوروی به شمار می رفتند، تعدادی از رژیم های عربی نیز در صف بندی های جهانی و منطقه ای در کنار غرب قرار گرفتند و به نوعی امید خود را به تحقق نوعی" کاپیتالیسم خاورمیانه ای" بستند، اما به لحاظ سیاسی رویکردی اقتدار گرا، و واپس گرا داشتند.

همان طور که در مقطع ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ م در صحنه سیاست جهانی شاهد رقابت همه جانبه دو قدرت بزرگ هستیم در صحنه منطقه ای نیز شاهد رقابتی میان دولت های ملی گرای متمایل به شوروی از یک سو و کشورهای راست گرای حامی بلوک غرب از سوی دیگر هستیم. به تبع این منازعه ژئوپلتیکی، منازعه ای نیز در سطح الگوهای مدعی ظرفیت و توانایی برای حل معضلات کشورهای منطقه وجود دارد که شامل چپ های سوسیالیستی و کمونیستی، ملی گرایان متمایل به سوسیالیسم و یک الگوی محافظ کار و غرب گرا می باشد. ویژگی اصلی این گفتمان ها جهت گیری سکولار، اقتدار گرا، مبتنی بر طرد هویت دینی جوامع و تاکید بر سازماندهی جوامع خاورمیانه در قالب الگوهای وارداتی است که در نهایت خاورمیانه را در بلوک جهانی در جبهه ای خاص قرار می دهد.

مسئله آن است که وقتی به دستاوردهای حاصل از اجرای این الگوهای رقیب نگاه می کنیم، می توانیم به صورت قاطعی بگوییم که تلاش های سیاسی حول این الگوها، نهایتا نتوانستند پاسخی در خور برای معضلات و خواسته های عمومی ارایه دهند. ناکامی گروه های کمونیستی و سوسیالیستی در جلب و جذی مخاطب و تضعیف شدید آن ها در سایه اضمحلال تدریجی بلوک شرق، با ناکامی رژیم های پان عربیست در مبارزه با استعمار غربی، مقابله با رژیم صهیونیستی و حل مسئله فلسطین، تحقق توسعه اقتصادی و اجتماعی و حل معضل عقب ماندگی، بازسازی رابطه جامعه و دولت و تحقق آزادی های سیاسی و اجتماعی همراه شد و عملا به اضمحلال و بی اعتباری الگوی پان عربیستی در نیمه دوم دهه ۷۰ منجر شد و پیمان کمپ دیوید خط بطلان بر این الگو بود. از سوی دیگر رژیم های متحد غرب نیز میراثی جز عقب ماندگی، اقتدارگرایی، ناتوانی در پاسخ گویی به خواسته های عمومی برای مبارزه با توسعه طلبی غرب و رژیم صهیونیستی برجای نگذاشتند.

در این میان اما پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ باید به عنوان نقطه عطفی در تحولات سیاسی خاورمیانه و حتی جهان تلقی شود. در مقطعی که کما بیش ناکارآمدی الگوهای امتحان پس داده موجود، با بازگشتی دوباره به هویت بنیادین جامعه اسلامی ایران، آن را به عنوان پایه ای برای خیزش انقلابی قرار داده و این هویت دینی و بومی را بستر شکل دادن به نظم سیاسی نوینی در دنیا قرار داد که دامنه آن به سرعت سایر ملت های خاورمیانه را در بر گرفت. در سایه تحول ناشی از انقلاب اسلامی شاهدیم که صف بندی های قبلی دولت ها تغییر و عملا ائتلافی از دولت های راست گرا و چپ گرای سابق بر علیه تهدید جدید شکل گرفت. آن چه این نزدیکی را تقویت کرد شامل ترمیم شکاف بین قدرت های بزرگ در سیاست کلان جهانی و از سوی دیگر بی معنا شدن ادعاهای قبلی در خصوص مبارزه با غرب، اسرائیل و تحقق آرمان های ملت عرب بود.

ب) فروپاشی شوروی و تلاش آمریکا برای بسط طرح نظم نوین جهانی در خاورمیانه:

خاورمیانه در موقعیتی با تغییر آرایش ژئوپلتیک جهانی روبرو شد که در متن خود با بی اعتباری تمام الگو ها و گفتمان های تجربه شده مواجه بود و در نوعی سرگردانی اساسی به سر می برد. دولت های عربی تحت تاثیر تحول صورت گرفته کوشیدند تا هرچه بیشتر خود را با رویکرد و جهت گیری منطقه ای امریکا منطبق نمایند که در قالب پذیرش سریع پیمان های صلح مادرید و اسلو خود را نشان داد. در موقعیتی که دولت های عرب با بی اعتباری ملی گرایی روبرو بوده و گفتمان اسلامی را به عنوان تهدیدی علیه خود به حساب می آوردند، دوباره نگاه خود را به سوی غرب و به ویژه آمریکا معطوف ساختند. این در حالی بود که ایالات متحده آمریکا به عنوان قطب باقی مانده از جنگ سرد مدعی ارایه الگویی موفق برای سازماندهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهان بود.

رئیس جمهور وقت آمریکا در سخنرانی معروف" نظم نوین جهانی" سودای آمریکا برای بدل شدن به تنها ابرقدرت جهان پس از جنگ سرد را در تمایل کشورش برای انتقال دست آوردها و برنامه های خود مطرح کرد. در پس زمینه چنین رویکردی این ایده وجود داشت که با فروپاشی الگوهای سوسیالیستی و ملی گرایانه جنگ سرد آمریکا با الگوی لیبرال دموکراسی در بعد سیاسی و نظام بازار آزاد در حوزه اقتصادی، می تواند نسخه شفا بخش برای جهان و از جمله خاورمیانه ارایه دهد.

دولت های عرب کوشیدند تا حد ممکن خود را به خواسته های امریکا برای گسترش بازار آزاد و دموکراسی تطبیق دهند. در این میان اما نخستین تلاش ها برای تحقق دموکراسی در خاورمیانه، بلافاصله منجر به پیروزی گروه های اسلام گرا در تونس و الجزایر شد که طبعا رژیم های محافظه کار و کشورهای غربی تمایلی به پذیرش آن نداشتند. آمریکایی ها در مقابل گروه های اسلامی ریشه دار در خاورمیانه، ترجیح دادند تا مجددا در کنار دولت های اقتدارگرا قرار گیرند که هم سکولار بود هم غرب گرا و نهایتا ان که تقریبا هیچ تهدیدی برای رژیم اسرائل به شمار نمی رفتند.

در این مقطع حدودا ۱۰ ساله عملا تغییری در ماهیت اقتدارگرای رژیم های عربی به وجود نیامد و از این رو بحران مشروعیت این دولت ها عمیقا تشدید شد.

غرب گرایی و نزدیکی به سیاست جهانی و منطقه ای آمریکا نیز عملا باعث از دست رفتن وجهه رژیم های عربی برای مبارزه با اسرائیل و تحقق آرمان فلسطین شد. در حوزه اقتصادی و اجتماعی نیز گرچه برخی تحولات در کشورهای حوزه خلیج فارس صورت گرفت اما تصویر موجود از وضعیت مجموعه کشورهای عربی در دهه ۹۰، گرفتاری در دام مجموعه ای از ناکارآمدی های سیاسی و برنامه ای و افزایش بحران فقر و بیکاری است. در پایان قرن بیستم پژوهشگران کشورهای عربی را غرق در مجموعه ای از بحران های ناکارآمدی، مشروعیت و هویت توصیف می کردند که به واسطه نبود امکان واقعی برای شکل گیری بدیل های سیاسی مبتنی بر مردم سالاری دینی، در متن خود سلفی گری تندروانه ای را می پرورد که نوعی اعتراض خشونت بار به واقعیت اقتدار گرایی های سکولار حاکم بر کشورهای مسلمان و هم چنین سلطه طلبی و حمایت همه جانبه آمریکا و غرب از اسرائیل و رویکرد همیشه تهاجمی و تحقیر کننده آن بود.

ج) ۱۱ سپتامبر و تلاش آمریکا برای تحقق هژمونی در خاورمیانه با طرح خاورمیانه بزرگ: 

تلاش آمریکا به بسط هژمونی خود در منطقه با حملات ۱۱ سپتامبر پیوستگی ویژه ای دارد. از این رو طرح ایده خاورمیانه بزرگ باز تعریف چشم انداز ژئوپلیتیک جهانی از سوی ایالات متحده آمریکا به شمار می آید. طرح خاورمیانه بزرگ بر پایه تفسیر و تحلیلی از ماهیت بحران های جامعه عربی در پی آن بود تا طرحی جامع برای گذار کشورهای عربی از توسعه نیافتگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به وضعیت بالاتری از لحاظ شاخص های توسعه و گذار از اقتدار گرایی غالب به سوی نوعی دموکراسی سکولار در حوزه سیاسی ارائه کند و به نوعی جوامع خاورمیانه ای را با الگوی لیبرال دموکراسی مطلوب خود سازماندهی مجدد نماید. این تلاش برای تحمیل نوسازی و دموکراسی از بیرون و به پشتیبانی قدرت و زور از همان ابتدا به عنوان احیا نوعی استعمار قیم مابانه تعبیر شد که محکوم به شکست است و ملت های منطقه را به اهداف امریکا بدبین تر خواهد کرد. مروری بر یک دهه تلاش آمریکا به خوبی نشان می دهد که تحقق این هدف ها تا چه اندازه از دسترس دور بوده است.

آمریکا نه تنها موفق به ایجاد تحولی در خاورمیانه نشد، بلکه همچنان خود را در کنار اقتدار گرایان ناکارآمدی قرار داد که تجربه اخیر نشان داده تا چه اندازه مورد خشم بوده اند. در پایان سال ۲۰۱۰ و در آستانه جنبش های یکسال اخیز خاورمیانه، ملت ها عرب درگیر همان بحران های یک ده قبل بودند با این تفاوت که در برخی از این کشورها به ویژه در شمال افریقا شکاف فقیر و غنی در سایه گسترش الگوهای نئولیبرال افزایش یافته بود.

ماهیت تحولات اخیر خاورمیانه

به نظر ما در بسیاری از تحلیل ها به صورت عمدی یا سهوی با نوعی "تقلیل گرایی" در برقراری رابطه بین متغیرهای داخلی و خارجی دخیل در تحولات اخیر خاورمیانه مواجه هستیم. در حالی که می دانیم الگوهای رقیب شکست خورده و جایگاهی ندارند!

تحلیل تاریخی به ما نشان داد که خاورمیانه در طی ۶ دهه گذشت عمیقا درگیر و دار اقتدار گرایی، معضلات اقتصادی و اجتماعی، سلطه طلبی آمریکا و شکست های تحقیر کننده از دشمن صهیونیستی بوده است. در عین حال الگو های چپ و راست، که برای مدت ها مدیدی مدعی حل این معضلات و بحران ها بودند به واسطه ناتوانی درونی و ایجاد دامنه های جدیدی  از مشکلات، اعتبار خود را از دست داده اند. ماهیت این جنبش ها را می توان با بررسی آنچه در این تحولات طرد می شود و آن چه به عنوان خواسته از سوی فعالان و حاضران مطرح می شود دریافت. آن چه در خیزش های اخیر طرد و نفی می شوند به زبان ساده عبارتند از سکولاریسم، اقتدار گرایی، ملی گرایی، غرب گرایی، ایده سازش با غرب و اسرائیل و و ضعیت اسف بار اقتصادی و اجتماعی در مقابل نیز آنچه خواسته می شود عبارتند از خواست اجرای اسلام، تحقق آزادی، تحقق استقلال ملی و بازیابی کرامت جمعی، ایستادگی در مقابل سلطه طلبی و نهایتا شکل دادن به الگویی کارآمد از مدیریت اقتصادی و اجتماعی.

عده ای در تفسیرهای خود ماهیت جنبش را دموکراسی خواهانه می دانند، حال آنکه توجه نمی شود که دموکراسی خواهی جزئی از کلیتی است که اسلام و هویت انکار شده ۶ دهه گذشته خاورمیانه مبنای آن است. به این بیان، اسلام و تحرک برمدار آن را می توان به مانند کلیت و ظرفی در نظر گرفت که جنبش در متن آن شکل گرفته و نارضایتی های شکل گرفته از اقتدار گرایی، ناکارآمدی اقتصادی و اجتماعی و نهایتا عقب نشینی دائمی در برابر غرب و اسرائیل را در متن خود قرار داده و به صورت یک مجموعه منسجم به جهان ارائه می دهد. در چنین صورتی جنبش مدعی شکل دادن به نظم سیاسی است که هویت آن بر اساس اسلام است و در بستر آن می توان به حل معضلاتی تاریخی ملت های عرب پرداخت. گروه هایی که دموکراسی طلبی را به عنوان عنصر هویت بخش این جنبش ها می دانند، برداشتی از اسلام در نظر دارند که نمی تواند آزادی خواهی را در متن خود قرار دهد. حال آن که نمادهای جنبش اسلامی هستند و آزادی خواهی در متن آن مطرح می شود. دلایل کلان زیر را می توان به عنوان ادله ای بر اسلامی بودن هویت این جنبش ها دانست:

۱-حضور توده مردم به عنوان دارندگان و حاملان هویت اسلامی( شاخص مردمی بودن)

۲-حضور اسلام و شعارهای اسلامی به عنوان نماد اعتراض و خواست تغییر (شاخص نمادین)

۳-حضور و نقش آفرینی نیروهای اسلام گرا به عنوان نیرومند ترین و اصلی ترین نیروی حاضر در صحنه (شاخص گروه های نقش آفرین)

۴-حضور و غلبه خواسته های اسلامی از یک سو و شعارهای ضد غربی و ضد صهیونیستی از سوی دیگر (شاخص خواسته ها و تقاضا ها)

به این معنا اسلام انقلابی هسته مرکزی خیزش و عنصر پایه ای هویت بخش تحولات است که سایر خواسته ها در سایه آن طرح می شوند.

انقلاب اسلامی ایران به عنوان الگوی خیزش های جدید:

به تعبیر بسیاری از تحلیل گران با توجه به حضور اسلام به عنوان عنصر تعریف کننده اصلی ملت های خاورمیانه و از سوی دیگر شکست و بی اعتباری گفتمان ها و الگوهای معاصر مدعی و کنش گر در صحنه سیاسی خاورمیانه، اسلام و جهت گیری اسلامی انتخاب طبیعی ملت های خاورمیانه است. وقتی این زمینه را با وجود یک سنت بزرگ و نیرومند برمدار فرهنگ دینی در خاورمیانه در نظر داشته باشیم می توانیم در یابیم که چرا اسلام حضوری این چنین نیرومند در جنبش ها دارد. سخن از سنت اسلام مبارزی است که الگوهای مسلط در ۶ دهه گذشته خاورمیانه اقدام به سرکوب آن کرده اند.

رویش انقلاب اسلامی و الگوی جدید که به عنوان الگوی مبارزه و پیگیری خواست های جمعی از درون آن به جهان اسلام ارایه شد، ریشه ای عمیق در هویت مردم مسلمان خاورمیانه و تلاش های فکری نخبگان مسلمان معاصر دارد. انقلاب اسلامی از یک سو برآیند تحرکات و تحولات فکری و اجتماعی ما قبل خود در مجموعه اسلام بود و از سوی دیگر به عنوان الگویی جدید از سازماندهی اجتماعی و سیاسی کشورهای مسلمان در مقابل سه الگوی ملی گرا، سوسیالیستی و لیبرال غرب گرا مطرح شد . با از میان رفتن اعتبار الگوهای سوسیالیستی و پس از آن الگوهای ملی گرایانه، دو دهه اخیر خاورمیانه را می توان عرصه منازعه دو رویکرد اسلامی و لیبرال امریکایی برای سازماندهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خاورمیانه دانست. در این میان چنان که گفته شده، الگوی لیبرال در قالب دو طرح نظم نوین جهانی و خاورمیانه بزرگ کوشید تا فضایی برای سازماندهی مجدد سیاسی و اجتماعی کشورهای منطقه ارایه کند که خیزش های اخیر و درون مایه آن ها را می توان در نفی و انکار دانست. وقتی از بیداری اسلامی سخن می گوییم منظور چرخشی است که در ایدئولوژی مبارزه و شیوه بیان خواسته های عمومی به وجود آمده است. چرخشی از الگو های قبلی مدعی تحقق مطالبات، به زبانی که عمیقا در تاریخ منطقه ریشه دار است و تبلور عینی خود را در انقلاب اسلامی ایران یافته است و به شیوه و بیانی دیگر در سایر کشورهای خاورمیانه بازتاب یافته است و محرک و ظرفیت بیان اعتراض ها و خواسته هایی است که الگوها و ایدئولوژی های دیگر از پاسخ به آنها ناتوان بوده اند.

اسلام انقلابی ای که از ایران ریشه گرفته است در دوهه گذشته بستر خیزش مجموعه ای از مهم ترین مقاوت های موفق در مقابل غرب و رژیم صهیونیستی بوده است.

پیروزی حزب الله لبنان و موفقیت های حماس و جهاد اسلامی در صحنه مبارزه با رژیم اسرائیل به اتکای حمایت وسیع مردمی در منطفه از آن ها تحقق یافته و از سوی دیگر مشوق سایر گروه ها برای پیگیری این الگوهای موفق بوده است. منظور از الگوگیری از ایران آن نیست که بگوییم آن ها دقیقا به راه ایران می روند، بلکه الگو گیری از ایران به معنای قرار دادن اسلام در مدار حرکت و راهنمای ایجاد نظم جدید و تدوین خواسته هاست. وگرنه هر کشوری بنا به شرایط و مقتضیات خود طراحی نظم جدید را انجام خواهد داد.

جمع بندی: بیداری اسلامی و چالش های آینده

جنبش های مورد بحث ما، جنبش هایی ((در جریان)) هستند و هنوز چندان از آنها دور نشده ایم که به قضاوت در مورد دستاوردها و ناکامی های آن بپردازیم. بی تردید چالش های زیادی در مسیر تحقق یک سامان سیاسی مطلوب عموم مردم وجود دارد. دشواری اساسی از آن جا بر می خیزد که یک الگوی مدون و مطابق با نیازهای این جوامع در دسترس آنها نیست. گرچه مردمان این کشورها به صورت اساسی می دانند چه می خواهند و چه نمی خواهند، ولی مسئله آن است که گروه های عمده مبارزه نمی دانند که چگوه باید خواسته های خود را تحقق عینی ببخشند. تردیدی نیست که آن ها اقتدارگرایی، غرب گرایی، سکولاریسم و ملی گرایی را نمی خواهند و همچنین شکی نیست که آنها خواهان تحقق یک نظم سیاسی مبتنی بر اسلام، مردم سالاری، قادر به حل مسئله توسعه نیافتگی و نهایتا تامین استقلال و عزت ملی در مقابل غرب و اسرائیل هستند. ولی تحقق این آرمان ها ابزارها و شیوه هایی را می طلبد که نیروهای موجود در صحنه از آن ها بی بهره اند. خلائی که می تواند تهید کننده باشد. ما این چالش را "چالش فقدان الگو" نام می نهیم.

در اینجاست که چالش مهم دیگر بروز می کند: یعنی تلاش برخی قدرت ها و کشورها برای استفاده از این خلا برای سوق دادن جنبش پیروز به سوی الگوی مطلوب خود و برضد هویت پایه ای آن. به نحو مشخص در حال حاضر غرب می کوشد بی توجه به عملکرد خود در دهه های قبلی و هویت ضد غربی و اسلامی جنبش ها با استفاده از یک فضای عملیات روانی و رسانه ای مانع از بروز عینی تر هویت اسلامی جنبش شود. آن ها در عین حال کوشیده اند تا با حفظ نهادهای عمده رژیم های قبلی، مانع از عمق یافتن خواسته ها شده و آن را محدود به تحقق دموکراسی نگه دارند. گویی که در حال حفظ جنبش ها از تهدید بزرگتری به نام اسلام هستند. ایالات متحده به نحو مشخص احساس می کند در سایه تحول صورت گرفته و خلا به وجود آمده این فرصت را دارد که در پی تحقق طرح خاورمیانه بزرگ باشد. از این روست که شاهدیم معمولا در تعبیرها و تفسیرها، بدون توجه به ابعادی چون جهت گیری اسلامی و ضد غربی مردم و غلبه نیروهای اسلامی در صحنه، تمرکز صرف بر محور آزادی خواهی و خواسته های اقتصادی صورت گیرد. پروژه ایران هراسی را نیز می توان در راستای ترساندن گروه های اسلامی و مردمان خواهان نظم سیاسی اسلام و جلوگیری از الگو شد ایران دانست. این چالش را می توان با عنوان " چالش احتمال مصادره" و دادن ابعادی غیر از خواست توده عمومی نام نهاد.

چالش سوم در ارتباط با چالش های قبلی به فقدان رهبری انسجام آفرین و سامان بخش ابعاد هویتی و سازمانی آن است که باعث شده تا جنبش نتواند خواسته های خود را به صورت صریح مطرح و پیگیری نماید. ما به این چالش" چالش رهبری" می گوییم.

چالش چهارم از ساختار اجتماعی و فرهنگی پرشکاف کشورهای عربی ناشی می شود که عمدتا مبتنی بر قبیله گرایی است. این چالش می تواند در نبود یک نظم سیاسی استوار بستری برای منازعات قومی و مذهبی باشد تا جایی که سایه اقتدارگرایی را دوباره بر سر این کشورها قرار دهد. این چالش را با عنوان "چالش تنوع و تعدد گروه ها" نام می نهیم.

همان طور که ترکیبی از مولفه های امید بخش در مسیر تحولات جدید وجود دارد، مجموعه ای از چالش ها نیز مسیر آینده را با دشواری هایی مواجه خواهد ساخت. آینده خاورمیانه در حال شکل گیری است و بازیگران جدیدی در عرصه ژئوپلیتیکی آن نمایان خواهند شد. در موقعیتی که اسلام صدای اصلی تحول و عنصر هویت بخش نیروهای عمده حاضر در متن تحولات است رسالت اندیشمندان و فعالان عرصه های اجتماعی و سیاسی ایجاب می کند تا الگوی جدیدی برای تحقق خواسته های مطرح شده در دسترس این ملت ها قرار دهند.

در پایان باید بگویم: خیزش اخیر خاورمیانه با هویت اسلامی، نظم ژئوپلیتیکی نوینی خلق خواهد کرد.

دكتر محمد باقر قاليباف


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:بيداري اسلامي , دكتر محمد باقر قاليباف,
ارسال توسط حسین کشتگر قاسمی
آخرین مطالب